وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود
باید بگویم اسم دلم ، دل نمیشود
دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانهی تو است که عاقل نمیشود
تکلیف پای عابران چیست؟ آیهای
از آسمان فاصله نازل نمیشود
خط میزنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی زِ پنجره داخل نمیشود؟
میخواستم رها شوم از عاشقانهها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود
تا نیستی تمام غزلها معلّق اند
این شعر مدتیست که کامل نمیشود
بریز باده که ساقی لبالب از دردم میان آتش قهرت شبانه میگردم من از شب و غم هجران نمی کنم شکوه خمار باشم اگر وصله تو ام هر دم هزار لعنت و نفرین بر آسمان و زمین سبو چرا شکنید هان ؟ مگر گنه کردم ؟ مرا بهشت و جهنم نشاید آزادم هزار جرعه بنوشم ولی چنین سردم بریز باده که ساقی به این سیه بازار منم شکسته ام و عالمی غم آوردم